ماهی کوچک دچار آبی بی کران بود.آرزویش همه این بود که روزی به دریا برسد.وهزار و یک گره آن را باز کند و چه سخت است وقتی ماهی کوچک عاشق شود. عاشق دریای بزرگ.ماهی همیشه و همه جا دنبال دریا می گشت،اما پیدایش نمی کرد.هر روز و هر شب می رفت،اما به دریا نمی رسید.کجا بود این دریای مرموز گمشده پنهان که هر چه بیش ترمی گشت،گم تر می شدو هر چه که می رفت دورتر.ماهی مدام می گریست،از دوری و از دلتنگی.و در اشک و دلتنگی اش غوطه می خورد.همیشه با خود می گفت:این جا سرزمین اشکهاست.اشک عاشقانی که پیش از من گریسته اند،چون هیچ وقت دریا را ندیدند؛و فکر می کرد شاید جایی دور از این قطره های شورحزن انگیز دریا منتظر است.ماهی یک عمر گریست و در اشک های خود غرق شد و مرد،اما هیچ وقت نفهمید که دریا همان بودکه عمری در آن غوطه می خورد.
قصه که به اینجا رسید، آدم گفت:ماهی در آب بود و نمی دانست، شاید آدمی هم با خداست و نمی داند.و شاید آن دوری که عمری از آن دم زدیم، تنها یک اشتباه باشد.آن وقت لبخند زد.خوشبختی از راه رسید و بهشت همان دم برپا شد
ای خدای پدیدآورنده جهان!
ای نگارنده صورت بندگان!
ای شایسته تسبیح وستایش مخلوقات!
ای خدای بزرگ!
تورا می پرستم
میدانم ،همین که بگویم تو را می پرستم کافی نیست
میدانم ،همین که بگویم به تو توکل میکنم کفایت نمی کند
پس رو سوی تو میکنم با تو قدم برمی دارم ...به یادت و با نامت شروع میکنم انجام می دهم
باشد که تو همیشه پشت و پناهم باشی .
باشد که تو خود همیشه بانی شروع و اتمام کارم باشی
باشد که تو آرام این روح سرگردانم شوی
مهربانم!
من ...دراین دنیای فانی به توتو کل کرده ام به درگاه تو روی آورده ام
نه ا ز آن جهت که چیزی ا زتو بخواهم بلکه از آن روی که باور دارم تو آفریننده منی
...و از آن روی که زیبائی عشق تو را در وجودم احساس کرده ام
و قسم به تو که خدای منی این شعفی که از عشق تو در وجودم پیدا شده آنقدر زیبا و دلنشین بوده که نمی خواهم و نمی توانم آن را با چیز دیگری تعویض نمایم .
یا رب!
ما را آنچنان زیر چتر حمایتت تمکین کن که تحت هیچ شرایطی چه خوب و چه بد حتی لحظه ای از تو غفلت ننمائیم.
بی شک این چنین درخواستی یک ایمان قوی می خواهد ای خدای پدیدآورنده جهان!
ای نگارنده صورت بندگان!
ای شایسته تسبیح وستایش مخلوقات!
ای خدای بزرگ!
تورا می پرستم
میدانم ،همین که بگویم تو را می پرستم کافی نیست
میدانم ،همین که بگویم به تو توکل میکنم کفایت نمی کند
پس رو سوی تو میکنم با تو قدم برمی دارم ...به یادت و با نامت شروع میکنم انجام می دهم
باشد که تو همیشه پشت و پناهم باشی .
باشد که تو خود همیشه بانی شروع و اتمام کارم باشی
باشد که تو آرام این روح سرگردانم شوی
مهربانم!
من ...دراین دنیای فانی به توتو کل کرده ام به درگاه تو روی آورده ام
نه ا ز آن جهت که چیزی ا زتو بخواهم بلکه از آن روی که باور دارم تو آفریننده منی
...و از آن روی که زیبائی عشق تو را در وجودم احساس کرده ام
و قسم به تو که خدای منی این شعفی که از عشق تو در وجودم پیدا شده آنقدر زیبا و دلنشین بوده که نمی خواهم و نمی توانم آن را با چیز دیگری تعویض نمایم .
یا رب!
ما را آنچنان زیر چتر حمایتت تمکین کن که تحت هیچ شرایطی چه خوب و چه بد حتی لحظه ای از تو غفلت ننمائیم.
بی شک این چنین درخواستی یک ایمان قوی می خواهد
پس دعایم را این چنین پایان میدهم
بارالها!
ایمانمان را استوار بدار
پس دعایم را این چنین پایان میدهم
بارالها!
ایمانمان را استوار بدار
خدا به شیطان گفت: لیلی را سجده کن. شیطان غرور داشت، سجده نکرد.
گفت: من از آتشم و لیلی گل است.
خدا گفت: سجده کن، زیرا که من چنین می خواهم.
شیطان سجده نکرد. سرکشی کرد و رانده شد؛ و کینه لیلی را به دل گرفت.
شیطان قسم خورد که لیلی را بی آبرو کند و تا واپسین روز حیات، فرصت خواست. خدا مهلتش داد.
اما گفت: نمی توانی، هرگز نمی توانی. لیلی دردانه من است. قلبش چراغ من است و دستش در دست من.
گمراهی اش را نمی توانی حتی تا واپسین روز حیات.
شیطان می داند لیلی همان است که از فرشته بالاتر می رود.
و می کوشد بال لیلی را زخمی کند. عمریست شیطان گرداگرد لیلی می گردد.
دستهایش پر از حقارت و وسوسه است.
او بدنامی لیلی را می خواهد. بهانه بودنش تنها همین است.
می خواهد قصه لیلی را به بی راهه کشد.
نام لیلی، رنج شیطان است. شیطان از انتشار لیلی می ترسد.
لیلی عشق است و شیطان از عشق واهمه دارد.